کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

يك بعد از ظهر در اصفهان...

از قبل با بابا كورش قرار گذاشته بوديم كه اين بار كه به اصفهان رفتيم شما را حتما به باغ وحش ببريم ...يك روز بعد از ظهر عزم رفتن كرديم ...ولي خب چون چند سالي ميگذشت كه نرفته بوديم ... من كه فكر ميكنم از اون موقع ها كه با بابا كمال ميرفتيم ديگه نرفته بودم واسه همين اطلاعات دقيقي از ساعات بازديد نداشتيم ...ساعت پنج و نيم اونجا بوديم ولي گفتن كه باغ وحش ساعت پنج به بعد تعطيل ميشه واسه همين تصميم گرفتيم به خاطر شما به باغ پرندگان بريم هرچند سال پيش رفته بوديم ...ولي اونجا هم تا ساعت شش و نيم باز بود كه ما دير رسيديم كنار رودخانه زايندورد و پارك ناژوان مشغول قدم زدن و بدو بدو شما بوديم ...كه شما كنار اين درخت ايستادي ميگي مامان من ژست بگيرم ش...
31 خرداد 1394

اصفهان...

سه هفته پيش به اصفهان رفتيم البته سه نفري ... و اين بار شما بي تاب تر از هميشه واسه رسيدن لحظه شماري ميكردي و با اينكه خودت ميگفتي خونه اوبه (مامان عفت جون ) دور دورا هست ولي هر چند دقيقه ميپرسيدي مامان نرسيديم ؟؟ و با اينكه خودت ميدونستي جواب سوالت چيه ولي از پاسخ منفي ما و اينكه چند ساعت ديگه مونده تا برسيم ناراحت ميشدي و اعتراض ميكردي كه زودتر برسيم ... وقتي بابا كورش بهت ميگفت وقتي شب بشه و هوا تاريك شد ميرسيم ميگفتي نه ...زودتر برسيم ... خلاصه وقتي خوابت برد و چشمات را باز كردي و ديدي كه به قول خودت از آقاي خورشيد خبري نيست برق شادي در چشمانت ميدرخشيد و ميگفتي مامان شب شده الان ديگه ميرسيم خونه اوبه و انگار هنوز بعد از گذشت تقريبا ...
30 خرداد 1394

عکسهای آتلیه سه سالگی (آتلیه لحظه ها)

بالاخره بعد از تقریبا دوماه عکسهات آماده شد و چند روز پیش اونها را تحویل گرفتیم ولی به خاطر آتش سوزی آتلیه فایل عکسهات را با چند روز تاخیر امشب واسمون ایمیل کردند. در کل عکسهات بد نشده خصوصا حالتهای چهره ات را خیلی دوست دارم چون این روزها توی بازیهات وقتی چهره جدی به خودت میگیری این شکلی میشی و من عاشق چهره جدی و گاهی خشن شما هستم این طوری با این عکسهات این قیافه دوست داشتنیت همیشه توی یادم میمونه...     عاشق این حالتهای چهره ات هستم... عاشقتم...   فدای تو... این دو تا عکس آخر هم فقط به خاطر دل کوچولوی شما گرفته شده ...چون از ابتدای ورودمون به آتلیه دوست داشتی سو...
29 خرداد 1394

كتاب...(102 -97)

اين دفعه هم كه به اصفهان رفته بوديم چند تايي كتاب واست خريدم... اين يه كتاب زبان هست كه چون داخل كاور بود و امكانش نبود كه بازش بكنم و داخلش را ببينم فقط جلد اولش را خريدم ولي فكر ميكنم كه مناسب شما باشه و احتمالا دفعات بعد بقيه جلد هاي اون را هم ميخرم... اين كتابها را هم به نظرم كتابهاي خوبي اومد ولي متاسفانه جلد سومش موجود نبود وبعدا بايد واست بخرم... اينم يه كتاب داستان واسه پسر كتاب خوان خودم... اينم يه كتاب كار و سرگرمي كه واسه تقويت مهارتهاي تشخيص ديداري مفيده و بعضي از روزها با هم كار ميكنيم و لذت ميبريم.... عمو عبد مهربون چون اهل ساز و موسيقي هستند و متوجه شده كه شما هم نسبت به موسيقي علاقه خاص ...
27 خرداد 1394

پسر خوش تيپ من...

پسر دوست داشتني من اين روزها كمي به ژست گرفتن و عكاسي علاقه مند شده و گاها ميگه مامان من ژست ميگيرم ازم عكس بگير البته نكته قابل توجه و جالب اينه كه اين موضوع وقتي كه آماده بيرون رفتن هستيم پر رنگ تر ميشه خصوصا اين كه دوست داري بيرون كنار در باز ماشين ژست بگيري و من ازت عكس بگيرم وقتي ميگم بايست تا عكس بگيرم ميگي اجازه بده در ماشين را باز كنم و حتما بايد يك دستت به در ماشين باشه ...و من و بابا كورش هم كلا اين شكلي ميشيم ولي خب جلوي شما خيلي جدي برخورد ميكنيم و به سليقه شما احترام ميگذاريم ...( فكر كنم پسرم با فاميل دور نسبتي داره كه به در علاقمند شده ) اينم نمونه اي از عكسهاي زيادي كه اين روزها به درخواست شما ميگيرم و كودكانه هاي شيري...
24 خرداد 1394

پسر دريايي من...

جمعه پيش طبق قراري كه داشتيم بعداز ظهر رفتيم دريا ...كاردستي قايقي را هم كه درست كرده بوديم با خودمون برديم تا شما كمي باهاش بازي كني و كلمات و مكالمات كوتاه توي اين زمينه را هم ياد بگيري ... اول كمي با قايقت بازي كردي      بعد كه از قايقت خسته شدي كمي هم با كاميون و لودر كوچولوت كه با خودت آورده بودي بازي كردي...      بعد از بازي با وسايلت رفتي سراغ دريا و آب و بدو بدو كردن داخل آب و بازي با موج و فرار از موج و كلي شادي وخنده...      چون مردم ما خيلي با فرهنگ هستند و همه بطريهاي آبي كه ميخورند را روانه دريا ميكنند كلي بطري خالي را آب دريا با ...
11 خرداد 1394

پسر من...

اين روزها با حال و هوا و هيجاناتي كه داري به خوبي حس ميكنم كه يه پسر كوچولوي دوست داشتني به معناي واقعي روزها و لحظات من را پر كرده ...با خواسته ها و بازيها و حرفهاي قشنگت من و بابا كورش را هم با خودت به دنياي شيرين پسرانه خودت بردي به طوري كه ما هم هر لحظه و هر دم بر آنيم كه از تمام دنياي اين روزهايت نهايت لذت را ببري و با يك دنيا قابهاي رنگي از خاطرات قشنگ قدم به فردايي كه نميدانم چه چيزي در انتظارمان است بگذاريم هر چند قدمهاي پاي دلم لرزان است ولي  همه تلاشم اين است امروزي را كه با توام بهترين روز تو باشد هفته پيش وقتي بيرون رفته بوديم كنار ساحل چشممون به يك تانك جنگي افتاد و چون شما خيلي خيلي عاشق اين طور چيزها هستي با وجود گرم...
11 خرداد 1394

اولين آزمون زبان انگلیسی و راهيابي به گروه پیشرفته...

بعد از تقريبا چهار ماه كه با برنامه هاي گروه بوديم و سعي كرديم كه عضو فعالي هم باشيم 25 ارديبهشت ماه كار پايان گروه و برگزاري آزمون بود ...آزمون به اين صورت بود كه حتما بايد در فيلمي كوتاه كه از شما گرفته ميشد ميزان يادگيري شما در اين مدت مشخص بشه ...كه البته گرفتن فيلم از بچه هايي به سن شما كار آساني نيست و خلاقيت مادران و اينكه بچه ها تحت هيچ استرس و فشاري نباشند هم از قوانين آزمون بود... من هم فكر كردم بهتر اين فيلم را توي شب و بوسيله چراغ قوه كه اين روزها زياد باهاش بازي ميكردي از شما بگيرم... بنابراين يه شب با چراغ خاموش و با استفاده از چراغ قوه رفتيم داخل اتاقت و اونجا با استفاده از اسباب بازيها و كاردستي ها و تصاويري كه به ديوار ا...
8 خرداد 1394

آموزش زبان انگليسي...

چند وقت پيش از طريق يكي از دوستان مهربونمون با گروهي توي واتس آپ آشنا شدم به نام پرورش كودكان دوزبانه و از طريق اونجا با سايت مادران امروز ...و هرچند از خيلي وقت پيش به كمك سي دي هاي baby brainy كه از چند ماهگي ميديدي با بعضي از كلمات آشنا شده بودي ولي توي اين گروه با روش جديدي آشنا شدم كه هرچند زمان بر هست ولي ارزشش را داشت و توي اين مدت با وجود بي حوصلگي ها و تنبلي هاي مامان ولي پيشرفت خوبي داشتي و من كه حسابي راضي هستم .... اين روش مبتني بر بازي ، كاردستي ، كتاب خوندن ، ديدن كارتن و خلاصه هرچيزي كه براي شما جالب باشه و شما را به صورت غير مستقيم در مسير آموزش قرار بده... اينم نمونه هايي از كاردستي هايي كه با هم انجام داديم .... ...
8 خرداد 1394

تحويل گرفتن عكسهاي آتليه...

هفته پيش قرار بود كه به آتليه عكاسي بريم و عكسهاي شما را تحويل بگيريم....مثل هميشه شما و باباكورش زودتر از من جلوي در آماده بوديد وقتي اومدم بيرون ديدم برعكس هميشه شما داخل ماشين نبودي و كنار ماشين ايستادي و با ديدن من كه گوشيم هم توي دستم بود ميگي مامان از من عكس بگير و شروع كردي به ژست گرفتن منم كه عاشق ثبت لحظه لحظه هاي شما چند تايي عكس ازت گرفتم البته بازم ژست داشتي كه بگيري كه ديگه من گفتم كافيه مامان عكسهاي خوبي شد و قيافه بابا كورش داخل ماشين از دست من و شما... اينم عكسهاي پسرم ....عاشق ژستهاي شما هستم قشنگ نازنينم....              خلاصه رفتيم عكاسي ولي آتليه تعطيل ...
7 خرداد 1394